معنی کنایه از جاسوس

ترکی به فارسی

جاسوس

جاسوس

فارسی به عربی

جاسوس

جاسوس، مخبر

عربی به فارسی

جاسوس

جاسوس , جاسوسی کردن

فرهنگ معین

جاسوس

[ع.] (ص.) خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد. ج. جواسیس.

حل جدول

جاسوس

ستون پنجم

راپرتچی

راید

رائد


کنایه از جاسوس

آنتن،‌ ستون پنجم، خبرچین

مترادف و متضاد زبان فارسی

جاسوس

خبرآور، خبرچین، خبرگیر، راید، کارآگاه، مفتش، منهی

واژه پیشنهادی

جاسوس

ایشه

آدم فروش

پنهان پژوه

فرهنگ عمید

جاسوس

کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره‌ای یا مملکتی را به‌دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد،
جستجوکنندۀ خبر،
[قدیمی] خبرکش، خبرچین،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جاسوس

دم دزد، سخن چین

معادل ابجد

کنایه از جاسوس

224

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری